حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

حلما قشنگترين نعمت خدا به ما

بالاخره بايد از يه جايي شروع كرد...

1392/5/27 14:40
1,129 بازدید
اشتراک گذاری

تولد يكسالگي

 

11سلام بر گل دختر مهربون طلاي نانازمون 11

باور كن مدتهاست كه ميخوايم برات مطلب بذاريم، اما يا فرصت نكرديم و يا ندونستيم كه از كجا برات شروع كنيم.

عروسك ما! تو الان دقيقاً 14 ماه و 18 روزته. يه خورده از شرح حال كلي اين مدت كه گذشته برات مينويسيم و ايشالا از اين به بعد سعي ميكنيم زود به زود وبلاگتو به روز كنيم...

جداكننده

قبل از هر چيز چند تا عكس از نوزاديت تا به الان برات ميذارم كه ببيني:

 

اول از همه نمايي از اتاقت:

 

اتاق دخترم

 

 

 

 

 

روزي كه بدنيا اومدي:

 

 

روز تولدت

 

روز بدنيا اومدنت

 

 

 

 

توي همون ده روز اول بدنيا اومدنت:

 

 

ده روز اول

 

دختر مثل عروسكم

 

 

الان ديگه خودت ميتوني راه بري، اما گاهي يه ذره تعادلتو از دست ميدي و ميفتي.

 

 

6 تا دندون داري. اين عكس مربوط به 17 خرداد روز بعد از تولدته:

 

 

دندوناش

 

 

موهات خيلي كم بود و نامرتب، ببخشيد بهمين خاطر مامي در كمال بيرحمي كچلت كرد، آخه خيليا گفتن كچلش كن كه پرپشت بشه. اما بنظرم خيلي موثر نيست. حالا بازم منتظريم نتيجه رو ببينيم.

 

خيلي از حرفامونو متوجه ميشي و از واكنشات ميفهميم كه همه چي ميفهمي، اما هنوز نميتوني حرف بزني

 

(حرفايي كه ميگي: مي مي ، دهنتو جمع ميكني اينقدر خوشگل ميگي چوب شور كه ميخوايم بخوريمت: جو شو، جيز، اَت، با با ، ما ما )

 

واي نميدوني كه چقدر خودتو لوس ميكني: وقتي جايي از بدنت اوف ميشه، اداي گريه درمياري و به همه نشونش ميدي تا بوسش كنن. تازه اگرم اوف نشده باشي هر با ازت ميپرسيم چي شدي حتما حرفي براي گفتن داري و اداي اوف شدگي درمياري قربونت برم.

 

خيلي خيلي پيام بازرگاني دوست داري. هر نقطه اي باشي سريع خودتو به تلويزيون ميرسوني و نگاهت به اون ميخ ميشه. گاهي هم با آهنگاش قر ميدي.

 

 

حركت منحصر بفرد دخترم اينه كه خيلي خوشگل و بامزه دماغشو جمع ميكنه يعني موش ميشه، تازه لباتم باز وبسته ميكني يعني ماهي شدي. دستاتو در گوش ميذاري يعني اذان ميگي. جديدا سرتو روي مهر ميذاري ميخواي نماز بخوني.


حلما موش شده

 

بازي تاي تاي كردنو خيلي دوست داري. همينطور خيلي دوست داري كه يه نفر دنبالت كنه و بترسونت و تو هم فرار كني و بپري بغل هر كسي كه دم دستت باشه.

 

 

حلما ماشالا تو خيلي زود با همه خصوصا بچه ها دوست ميشي. هر بچه اي رو ميبيني سريع بغلتو باز ميكني و داد ميزني كه بغلش كني. الان دارين با دخترخالت مهلا گفتمان ميكنيد:

 

 

دوستي حلما و مهلا

 

ح

 

 

برسيم به اينجا كه دختركم خيلي بدخوابه... حكايت ها داريم براي خوابوندنت. اولا كه اصلا توي جمع و جاي شلوغ نميخوابي. بايد تنهايي ببرمت توي يه اتاق ساكت و خلوت و تاريك تا اينقدر ورجه وورجه كني و ميمي بخوري كه خوابت ببره. ثانياً هر زمان از روز نميخوابي و تايم خاصي داري حتي اگه خوابت بياد.

 

راستي ميدوني كه مامي بايد هر روز صبح سركار بره. زحمت نگهداري تو بيشتر از همه با خاله سمانه هستش. بنده خدا هر روز صبح پاميشه مياد خونمون پيش تو، تا خانم خانما از خواب ناز بيدار نشه. گاهي پيشت ميمونه تا ما برگرديم و گاهي هم وقتي بيدار ميشي ميرين خونه مامان جون.

 

الان ديگه دوست داري خودت قاشق دستت بگيري و غذا بخوري. حتي نميخواي كمكت كنيم. ولي امان از خرابكاري هاي بعد از غذاخوردنت، چيكار ميكني با دست و صورت و لباسات.

 

قربونش برم وقتي كه بغلشو باز ميكنه و تندتند مياد دست گردن مامي و بابايي ميندازه و بوسمون ميكنه. واي كه چقدر خوردني هستي اونموقع.

 

 

 

راستي دخترم تو سعادت اين رو داشتي كه اولين بهار زندگيت رو در يكي از مقدس ترين نقاط كره زمين يعني در مدينه در حرم پيغمبر آغاز كني. ايشالا هميشه پيرو راهشون باشي.

 

 

لحظه سال تحويل سال 92

 

حرم پيامبر

 

 روز برگشتن از مكه

 

 

عزيزم بقيه عكسا رو توي مطلب بعدي برات ميذارم كه ببيني...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)